هر لحظه باهامه! بدون حتا یه ثانیه غیبت. سایه‌ی سنگین و شومش همیشه رومه. گلومو گرفته و فشار میده. مشت میزنه تو شکمم. دستامو تا حد شکستن می‌پیچونه. 

نمی‌تونم درباره‌ش با کسی حرف بزنم! حتا با خودم! 

هر بار دارم یه جوری انکارش می‌کنم. گاهی به خودم میگم باور کن داری اغراق میکنی درباره‌ش و اونقدرام که فکرشو میکنی قوی نیست. گاهی میگم از رو شکم سیریه که انقدر بهش فکر می‌کنی، دو روز گشنگی بکشی همه چی یادت میره. گاهی میگم اصلا وجود خارجی نداره و صرفا یه توهم سمجیه که دست از سرت برنمی‌داره. این دروغای شیرین و مسکن دیگه نمی‌تونن راضیم کنن! خاصیتشونو از دست دادن. یا شایدم اون قوی‌تر شده. اصلا چه فرقی میکنه؟ هر کدومش که باشه نتیجه‌ش یکیه. این که دیگه هیچ راهی واسه فرار یا مبارزه یا هر زهرمار دیگه‌ای ندارم! شکست خوردم، مثل همیشه. برگشتم سر خونه‌ی اول بدون هیچ تغییری. مسخره‌ست. خنده داره. 

با اتفاقای این یکی دو روز دیگه مطمئن شدم که نمی‌تونم باز دوباره اون آرامش دکوری مسخره رو برگردونم و چند وقتی یه زندگی خیلی نرمالی داشته باشم و سرمو بندازم پایین و به کار و بارم برسم! نه که نخوام! نمی‌تونم! 

حالا که دیگه نه مسکنی دارم، نه هیچ نقشه‌ یا دلیلی واسه جنگیدن، نه هیچ آینده و فردایی، نه توان و نیرویی؛ ادامه پیدا کنم که چی؟ زنده بمونم که چی؟ یه دلیل واسه زنده موندن بهم بده! فقط یه دونه! نیست! باور کن نیست! 

میدونی؟ همیشه حس می‌کردم وایسادم لب یه سیاهچاله و چیزی نمونده که بیوفتم توش! ولی الان مطمئنم که افتادن توش و برای همیشه گم شدم. بدون هیچ راه خروجی! بدون هیچ امیدی! شاید این جا "پایان" همه چی باشه.یه پایان واقعی، بدون حتا یک درصد امکان برگشت.

نه! نمی‌فهمی چی دارم میگم! هیچ کی نمیفهمه چی میگم. این کلمات چرتی که الان دارن میان رو این صفحه، هیچ کدوم نمی‌تونن حس واقعیم رو انتقال بدن. اصلا همون بهتر که نمیتونن! 

مثل همیشه

یه ,  ,میگم ,رو ,گاهی ,چی ,بدون هیچ ,که دیگه ,دو روز ,گاهی میگم ,باور کن

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

son of man irock ســـــکوت سرد نور الهدی کُرغُند tahsiliico ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد lowestpricekishticket shayanikray دانلود فایل های کمیاب فقه و حقوق اسلامی-حقوق خصوصی